اتنا

دوستی

اتنا

دوستی

خاطرات

شما ای خاطرات کهنه وپوسیده

ز من امشب چه می خواهید

در این خلوت که می میرم به کنجی یکه و تنها

نمی خواهم شما از مردنم کس را خبر سازید

نمی خواهم پدر بر هم زند چشمان بازم را

نمی خواهم که مادر سختی جان کندنم بیند

و اینک نامه ای را که چندی پیش بنوشتم

اگر افتد به دست مادرم اشکی فرو ریزد

اگر افتد به دست دلبرم از خود کشد فریاد

واینک نامه ام را زیر لب اهسته می خوانم

سلام سلام ای بهترین مادر

دگر در دفترم شعری نخواهی خواند

دگر هر نیمه شب در را به رویم وا نخواهی کرد

دگر از من نمی پرسی کجا بودی

در این ظلمت چه می کردی

اگر روزی رفیقی مهربان امد به دیدارم و پرسیدت فلانی کو

بگو در بستر ناکامی و حسرت شبی جان داد

ولی در اخرین لحظه به سختی این سخن می گفت

خداحافظ رفیقانم... 

نظرات 2 + ارسال نظر
مرتضی پنج‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.mortezacamry.blogsky.com

باشه دیگه پس ما فقط به وبلاگ دخترا سر می زنیم . اینطور نیست مینا من برای اولین بار است که به وبلاگ دختری مثل تو سر زده ام

مرتضی دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:24 ب.ظ http://www.mortezacamry.blogsky.com

مینا بهت بگم خیلییییییییییییییییییییییی نامردی.باشه.واست پیام می فرستم جواب نمیدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد