اتنا

دوستی

اتنا

دوستی

حضرت زینب

 

 

 

 

 

ای همسفر زینب رفتیم خداحافظ

ای تاج سر زینب رفتیم خداحافظ

گر مانده تو را پیکر در کربلا بی سر

ما با سر بی معجر رفتیم خداحافظ

ای پادشه خوبان ای تشنه لب عریان

از کوی تو سرگردان رفتیم خداحافظ

ما جمع پریشانیم سر گشته وحیرانیم

بر ناقه عریانیم رفتیم خداحافظ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

علی اصغر(ع)

 

بخواب ای نو گل پژ مرده پر پر

بخواب ای غنچه افسرده اصغر

بخواب اسوده اندر دامن خاک

ندیده دامن پر مهر مادر

بخواب وخواب راحت کن شب وروز

که خاموشست صحرا بار دیگر

نمی اید صدای تیر وشمشیر

نه دیگر نعره الله اکبر

همه افتاده در خوابند وخاموش

تویی صحرا وچندین نش بی سر

نترس ای کودک شش ماهه من

که اینجا خفته هم قاسم هم اکبر

مگر باز از عطش می سوزی ای گل

که از خون گلو لب می کنی تر

که با تیر سه شعبه کرده ات صید

بسوزد جان ان صیاد کافر

خدایا بشکند ان دست گلچین

که کرد این غنچه نشکفته پر پر

قیامت می شود اندم خدایا

که اصغر روز حشر اید به محشر

گنه

مپرس از من که بودم یا که هستم

گنه کارم ولی دل بر تو بستم

اگر باشد گناه عالمینم

چه غم دارم که غم خوار حسینم

کر بلا

 

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم

کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستادست به تفسیر دیانت خورشید

انسوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خون خدا می شکفد می بالد

اسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می افتد وبر می خیزد

رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

 

امام حسین (ع)

بی درد مردم ما خدا بی درد مردم

نامرد مردم ما خدا نامرد مردم

از پا حسین افتادو ما بر پا بودیم

زینب اسیری رفت وما بر جای بودیم

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند

دست علم دار خدا را قطع کردند

نو باوگان مصطفی را سر بریدند

مرغان بستان خدا را سر بریدند

در برگ ریز باغ زهرا برگ کردیم

زنجیر خاییدیم وصبر مرگ کردیم

چون ناکسان ننگ سلامت ماند بر ما

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

خاطرات

شما ای خاطرات کهنه وپوسیده

ز من امشب چه می خواهید

در این خلوت که می میرم به کنجی یکه و تنها

نمی خواهم شما از مردنم کس را خبر سازید

نمی خواهم پدر بر هم زند چشمان بازم را

نمی خواهم که مادر سختی جان کندنم بیند

و اینک نامه ای را که چندی پیش بنوشتم

اگر افتد به دست مادرم اشکی فرو ریزد

اگر افتد به دست دلبرم از خود کشد فریاد

واینک نامه ام را زیر لب اهسته می خوانم

سلام سلام ای بهترین مادر

دگر در دفترم شعری نخواهی خواند

دگر هر نیمه شب در را به رویم وا نخواهی کرد

دگر از من نمی پرسی کجا بودی

در این ظلمت چه می کردی

اگر روزی رفیقی مهربان امد به دیدارم و پرسیدت فلانی کو

بگو در بستر ناکامی و حسرت شبی جان داد

ولی در اخرین لحظه به سختی این سخن می گفت

خداحافظ رفیقانم... 

یاد

به یاد اخرین دیدارت امشب زار می گریم

کجایی اشنای دل که من بیگانه می میرم

نیمه شب دست دعا سوی خدا خواهم کرد

از خدا خواهش دیدار تو را خواهم کرد

برج

برفتم بر لب برجی شکسته

 بدیدم دختری انجا نشسته

بگفتم دخترک بوسی به ما ده

بگفت مگه کوری بابام اونجا نشسته

دو بیتی

هر جا که دل شکسته دیدی

یادی زدل شکسته ام کن

هر جا قفس پرنده ای بود

یادی زپر وبال بسته ام کن

 

گفتم چشمم گفت براهش میدار

گفتم جگرم گفت پر اهش می دار

گفتم که دلم گفت چه داری در دل

گفتم غم تو گفت نگاهش می دار

 

هزاران دل به حسرت خون شد از عشق

یکی در این میان مجنون شد از عشق

خوشا عشق وخوشا نا کامی عشق

خوشا رسوایی و بدنامی عشق

 

اگر عشقی نباشد ادمی نیست

اگر ادم نباشد زندگی نیست

نپرس از من چه امد بر سر عشق

جواب من بجز شرمندگی نیست

 

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

از جان ودل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران

اول پرست ارم تو را وانگه گرفتارت شوم

 

مرا یکدم دل از خوبان جدا نیست

ولی صد حیف که در خوبان وفانیست

به خوبان دل سپردن سهل است اما

ز خوبان دل گرفتن کار ما نیست

 

با غم هجر تو ای دوست بفرما چه کنم

راهی کوه شوم یا که به صحراچه کنم

نتوانم به دل خویش بیاموزم صبر

اخر ای یاردل ارام شیدا چه کنم

 

 

 

آواره

زاهد بودم و ترانه گویم کردی          آواره کوی عاسقانم کردی

سجاده نشین با وقاری بودم          بازیچه کوی کودکانم کردی

اشعار کوتاه

اگر چشمان من دریاست

تویی فانوس شبهایش

اگر حرفی زدم از گل

تویی معنا ومفهومش

 

اگر یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت

به شرط انکه گهگاهی تو هم از من کنی یادی

 

وفایش با جفایش هر دو نیکوست

تفاوت کی کند چون دارمش دوست

 

یاد ان روز که در صفحه شطرنج دلت

شاه عشق بودم وبا کیش رخت مات شدم

 

مرغ را دوست دارم نه در قفس

عشق را دوست دارم نه در هوس

تو را دوست دارم تا اخرین نفس

 

کاش یا رب اشناییها نبود

 یا بدنبالش جداییها نبود

یا که او با من نمی شد اشنا

یا که او از من نمی کردی جدا

 

قلبی که به یک لحظه دو صد عشق پذیرد

باید که چنین قلبی ز اندوه بمیرد

بی عشق و محبت نتوان زیست ولیکن

یک قلب چگونه دو محبت بپذیرد

غم

غم امده غم امده انگشت بر در می زند

با ضربه انگشت خود خنجر به قلبم می زند

ای بی وفا رسم وفا از غم نیاموزی چرا

غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر می زند

گل

 

از برگ گل نازکتری

از هر چه گویم بهتری

خوبان فراوان دیده ام

اما تو چیز دیگری

بوسه

بو سه مگر چیست فشار دو لب

این که گنه نیست چه روز و چه شب

غروب

غروب عاشقان رنگش طلایی است

 اگر چه اخرش مرگ وجدایی است

رفاقت

من از چشمان خود امو ختم رسم رفاقت را

که هر عضوی به درد اید به جایش دیده می گرید

غرور

اخر کبر وغرور ما ومنی است

عاقبت این نردبان بشکستنی است

لاجرم هر کس که بالا تر نشست

استخوانش سخت تر خواهد شکست

ناز

هر که عاشق شد جفا بسیار می باید کشید

بهر یک گل منت از صد خار می باید کشید

 من به مرگم راضیم اما نمی اید اجل

 بخت بد بین از اجل هم ناز میباید کشید

 

راز

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

 

رخ

نو بهار است در انجا که بتابد رخ تو

افتاب است در انجا که تو باشی بر ما

فراق

فراقت در دلم اتش بپا کرد

مرا در دشت تنهایی رها کرد

دو صد نفرین به جان باغبانی

که گلها را ز بلبل ها جدا کرد

 

تو رابا دیگری دیدم که گرم گفتگو بودی

با او اهسته می رفتی سراپا محو او بودی

صدایت کردم وبر من چو بیگانه نگه کردی

شکستی عهد دیرین راگنه کردی

چه شبها را که من تنها به یاد تو سحر کردم

چه عمری را که بیهوده به پای تو هدر کردم

همین بود ان صفایی را که می گفتی

همین بود ان وفایی را که می گفتی

تو که خود این چنین بودی چرا روزم سیه کردی

 

گفتی که  مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من وعشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من ده

گفتی که نباید بروم حوصله ای نیست 

پرواز عجب عادت خوبی ست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودت باش وان وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پنا هت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست 

 

نام تو را اورده ام دارم عبادت می کنم

گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می کنم

دستت به دست دیگری از این گذشته کار من

اما نمی دانم چرا دارم حسادت می کنم

گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم

شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت می کنم

رفتم کنار پنچره دیدم تو را با... بگذریم

چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت می کنم

من عاشق چشم توام تو مبتلای دیگری

دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می کنم

تو التماسم می کنی جوری فرامو شت کنم

با التماس اما تو را به خانه دعوت می کنم

گفتی محبت کن بروباشه خداحافظ ولی

رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هر کس به کسی نازدو ما هم به علی

جدایی

هر در که زنم خانه رسوایی بود

هر یار که دیدم بت هر جایی بود

یک همدم دل نیافتم در همه عمر

جز غم که مرا مونس تنهایی بود

 

خدایا هر که با من اشنا شد

دو روزی دیرو زود از من جدا شد

نمی دانم از اول بی وفا بود و

یا نازش کشیدم بی وفا شد

 

در حیرتم از مرام این مردم پست

این طایفه زنده کش مرده پرست

تا هست به زلت بکشندش ز جفا

تا مرد به عزت ببرندش سر دست