اتنا

دوستی

اتنا

دوستی

فراق

فراقت در دلم اتش بپا کرد

مرا در دشت تنهایی رها کرد

دو صد نفرین به جان باغبانی

که گلها را ز بلبل ها جدا کرد

 

تو رابا دیگری دیدم که گرم گفتگو بودی

با او اهسته می رفتی سراپا محو او بودی

صدایت کردم وبر من چو بیگانه نگه کردی

شکستی عهد دیرین راگنه کردی

چه شبها را که من تنها به یاد تو سحر کردم

چه عمری را که بیهوده به پای تو هدر کردم

همین بود ان صفایی را که می گفتی

همین بود ان وفایی را که می گفتی

تو که خود این چنین بودی چرا روزم سیه کردی

 

گفتی که  مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من وعشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من ده

گفتی که نباید بروم حوصله ای نیست 

پرواز عجب عادت خوبی ست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودت باش وان وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پنا هت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست 

 

نام تو را اورده ام دارم عبادت می کنم

گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می کنم

دستت به دست دیگری از این گذشته کار من

اما نمی دانم چرا دارم حسادت می کنم

گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم

شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت می کنم

رفتم کنار پنچره دیدم تو را با... بگذریم

چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت می کنم

من عاشق چشم توام تو مبتلای دیگری

دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می کنم

تو التماسم می کنی جوری فرامو شت کنم

با التماس اما تو را به خانه دعوت می کنم

گفتی محبت کن بروباشه خداحافظ ولی

رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد